19مىكشيد، اهانتهاى زشتى روا مىداشت و هر سپاهى را كه به سويش گسيل مىشد تارومار مىكرد.
از اين رهگذر، مقتدر بارديگر لشكر جرّارى متشكّل از سىهزار رزمنده، به فرماندهى «يوسف بن ابىالسّاج» به سوى ابوطاهر گسيل داشت. هنگامى كه يوسف بن ابى السّاج به گروه ابوطاهر نزديك شد، پيكى به سويش فرستاد و با گوشزد كردن فزونى نفراتش او را به اطاعت از خليفه فراخواند.
ابو طاهر به اين توصيهها و هشدارها وقعى ننهاد و به فرستادۀ يوسف گفت:
«به يوسف بگو: فردا او را دستگير خواهم كرد و با اين سگ به يك طناب خواهم بست!»
اين را گفت و به سگى كه در مدخل چادر به ميخ بسته شده بود اشارت نمود و فرستادۀ يوسف را از پيش خود راند.
روز بعد، همانگونه كه گفته بود، يوسف بنابى السّاج را با گروهى از همراهانش دستگير كرد و به بند كشيد.
ابوطاهر پس از پيروزى در اين نبرد، با سيصد تن از قرمطىها، از نهر فرات گذشت و شهر «انبار» متّصل به دارالخلافۀ بغداد را به زور تصرّف كرد و دو لشكر ارسالى از بغداد را تارومار ساخت. آنگاه يوسف و همراهانش را كه در اسارتش بودند، از لبۀ شمشير گذراند، تا دلهاى پريشان اهالى انبار را بيش از پيش دچار وحشت و اضطراب نمايد.
او براى هر يك از اهالى انبار سالانه يك طلا خراج تعيين كرد و آنگاه بر نواحى مباركۀ سرزمين حجاز تسلّط يافت و به سوى مكّۀ معظّمه هجوم برد. وقتى پاى به مسجد الحرام گذارد، زمين آن را با خون سىهزار انسان بىگناه رنگين ساخت. در حالىكه بسيارى از آنها جامۀ احرام به تن داشتند! و