69مضطر شدم و دست به دعا بلند كردم و از خدا خواستم كه مرا اذن دهد و هدايتم نموده و اجازه ورودم عطا كند.
با خود مىانديشيدم كه ناگهان به فكرم رسيد كه اينجا حرم رحمة للعالمين است و خود را در رحمت حق ديده و ميزبان كريم را شناختم، جرأت پيدا كرده وارد حرم شدم، حرم باصفايى ديدم، آن جايگاه بزرگان و جانبازان انصار، مهاجر و عاشقان، هر دم جلوهاى تازه داشت و عظمتى نو، مانند همگان به جلو مىرفتم و هيچ ترس و وحشتى نداشتم، محراب و منبر رسول اكرم صلى الله عليه و آله را ديدم با شوق دل بوسيده و اشكم جارى شد.ستون حنانه را مشاهده كرده و نالهاش را با گوش دل مىشنيدم كه از فراق رسول خدا مىناليد.
جايگاه اصحاب صفه را مشاهده كرده و به ياد جانبازى دلاوران جنگندهاى افتادم كه در تمام نبردهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله با كفار در صف اول جبهه قرار داشتند و رشادتها و فداكارىها كردند.
اينك به جاى آنها خواجگان كشور سعودى قرار گرفته و جاى برهنگان فداكار، مردانى با لباس مرتب نشستهاند.
تمام ستونها (حنانه، الوفود، السرور، المحصين و ابولبابه و عايشه) يكيك از نظر مىگذشت و هيچ تغييرى در حال خود نديدم. بابها: باب جبرئيل، باب النساء، باب الرحمه، باب السلام را ديده با خود گفتم: