24
احساس مسئوليت
همين مسئله جزئى، سبب شد رفاقتشان كمى به هم بخورد. هر وقت چاى و ميوه مىخورد، ليوان و پيشدستى را همانطور به حال خود مىگذاشت و مىرفت. هماتاقى او مجبور بود كه ليوان و ظرف او را هم بشويد. البته زير لب «قر» مىزد و از بىتوجهى همسفرش دلخور بود.
چيزى نمىگذشت كه هماتاقى، از بيرون و خريد و زيارت، برمىگشت و بلافاصله، سراغ فلاكس چاى مىرفت و همان برنامه تكرار مىشد. بىآنكه حداقل، تشكرى از هماتاقىاش كند كه ظرف و استكان او را شسته است.
تنها همين نبود. موقع ناهار و شام هم، پس از صرف غذا، بىآنكه كمكى درجمع كردن سفره كند، يك «الهى شكر» مىگفت و بلند مىشد و