73مىشناسد كه مىشناسد و آنكه مرا نمىشناسد، حسب و نسبم را به او مىگويم. من پسر مكه و منا هستم. من پسر زمزم و صفا هستم. من پسر كسى هستم كه حجرالاسود را با گوشههاى عبايش جابجا كرد. من پسر بهترين كسى هستم كه احرام بست. من پسر بهترين كسى هستم كه طواف و سعى و حج بهجا آورد. من پسر كسى هستم كه [در شب معراج] بر براق سوار شد و جبرئيل او را به سدرةالمنتهى رسانيد و به اندازه كمان يا كمتر از آن، به نزديكى خدا رسيد. من پسر كسى هستم كه با فرشتگان آسمان نمازگزارد. من پسر كسى هستم كه رسولخدا(ص) [به محبت] به او سفارش كرد. من پسر كسى هستم كه در نبردهاى بدر و حنين در كنار رسول خدا(ص) جنگيد و لحظهاى به خدا كفر نورزيد. من پسر كسى هستم كه صالح مؤمنان، وارث پيامبران، سرور مسلمانان، نور مجاهدان، كشنده عهدشكنان و خوارج و پراكندهساز توطئهها بود؛ آنكه دليرترين و مصممترين مردم بود. او پدر حسن و حسين؛ يعنى على بن ابىطالب است. من پسر فاطمه زهرا، سرور زنانم. من پسر خديجه كبرايم». 1بچهها به حاج آقا مسعودى چشم دوختهاند و غرق شنيدن رنجنامه شيعه هستند. حاجى صندلىاش را جلوتر مىآورد، كتابى از روى ميز روبهرويش برمىدارد، آن را ورق مىزند و شروع به خواندن مىكند: «منهال از دور به خرابهاى مىنگريست كه اسيران را در آن جاى داده بودند؛ ويرانهاى كه به زندانى كهن مىماند. نشسته بود و به نخستين