194وَفي لِرعايَةِ الحْقّ فِيهِم فقُتلَ مَن قُتلَ وَ سُبي مَنْ سُبي واُقصي مَن اقصي...».
چهره متبسم خليل درهم فرو مىرود. گويا انتظار تلخ شدن داستان را نداشته. از سيد توضيح مىخواهد: چه كسانى كشته و تبعيد و اسير شدند؟
سيد خلاصهاى از ماجراى كربلا را نقل مىكند. وقتى ناراحتى خليل را مىبيند، به او مژده مىدهد، آخر داستان شيرين خواهد شد. مىخواند و مىخواند تا به وعدهاش نزديك شود: «أَينَ بَقيةُ اللهِ الَّتي لاتَخلُو مِنَ الْعِترةِ الْهاديةِ أَين المُعدُّ لِقطعِ دابِر الظَّلَمةِ... أَينَ بابُ اللهِ الَّذي مِنه يُؤتي أَيْنَ وَجهُ اللهِ الَّذي إِلَيه يَتوجّه الْأَولياء أَينَ السَّببُ المْتصّلُ بَينَ الْأَرضِ وَ السَّماء...».
سيد پس از فراز و نشيبهاى فراوان، سرانجام به پايان خوش داستان مىرسد: «مَتي تَرانا وَ نَراك وَقَد نَشرتَ لِواءَ النَّصر تري. اترانا نَحفُّ بِك وَأنتَ تَأمُّ المْلأ وَقَد مَلأتَ الْأَرضَ عَدلاً وَأَذَقْت أَعدائَك هَواناً وَعِقاباً وَابرت الْعُتاةَ وَجحدةَ الحْقِّ وَقَطعتَ دابِرَ المْتكبرينَ وَاجْتَثثتَ أُصولَ الظّالمينَ وَ نَحنُ نَقولُ الحْمدُ لِلهِ رَبّ الْعالمين!»
هنوز دعا به آخر نرسيده است. سرم را پايين مىاندازم و به فرازهاى بعدى دعا گوش مىكنم. سرم را كه بلند مىكنم، خليل را مىبينم، سرش را روى زانوانش گذاشته و شانههايش مُدام بالا و پايين مىرود. چند دقيقه بعد دعا تمام مىشود، ولى خليل هنوز سرش را بلند نكرده ولى لرزش شانههايش كمتر شده.
صورتم را مىگردانم سمت كعبه. به مقام ابراهيم و در كعبه خيره مىشوم و به مردمى كه از اين فاصله رد مىشوند.
حالا خورشيد سرش را از پشت افق بيرون آورده و نور طلايىاش را