183«به عقل كه درست نيست، ولى گمان مىكنم اينجا خدا دلش نرمتر است. دستت راحتتر مىرسد به خدا. خيلى زود دامنش را مىگيرى و دسته دسته گلهاى محبت و دوستى را مىچينى، بو مىكنى و كيف!
اشك، مفتِ چنگت. دل شكسته، هر وقت كه بخواهى. دريچه قلبت بازباز. دلت سوهان مىخورد، صاف مىشود، سختى قلبت فرار مىكند، نرم مىشود، مىدانى چرا؟ براى اين كه اينجا حوزه استحفاظى خداست، از دلها و قلبها حفاظت مىكنند و همه اينها وقتى است كه تو به احترام اين پذيرايى بزرگ، پا به صحن اين خانه بگذارى، بنشينى و چشمت را بدوزى به خانهاش و اين نگاه را از ويترين مغازهها بيشتر دوست داشته باشى، يعنى خودت را در بازار ابوسفيان نفروشى». 1در اين سرزمين بهشتى، وقتى كليدهاى بهشت (مفاتيح الجنان) را در دست مىگيرى، زبانت تازه باز مىشود به حرف زدن و چقدر پُر چانه مىشوى و صميمى در حرف زدن با صاحبخانه.
دعا؛ گنجينه معرفت و معنويت
اگر اهل شور و شعورى، فصل «عرفه» را باز مىكنى، اگر به دنبال تنپوشى از تيرهاى شيطانى، «جوشن صغير و كبير» به تن مىكنى و اگر در اجتماع بزرگ آدمها، از ديو و دَدْ ملولى و آرزومند انسانى، از فهرست ادعيه و آداب الحرمين، رد «جامعه كبيره» را مىگيرى و با جماعتى كه زير كساء پيامبر نشستهاند، گپ و گفتى صميمى و خودمانى به راه مىاندازى.
در اين گرماگرم معنا و معنويت، دلت مىسوزد به حال كسانى كه