132رديف اول اجابت قرار مىگيرد. تازه مىفهمم اين خانه، نه در كتابها خواندنى است و نه در عكسها ديدنى، بلكه چشيدنى است. بايد جرعه جرعه از شيرينى آن نوشيد تا به عقل و هوش رسيد.
در حال سجده، با چشم به هم زدنى، تمام زندگىام را مرور مىكنم. نقطههاى سياه ناراحتم مىكند. با اشك چشم، مىخواهم پاكشان كنم. چهرههاى شكسته و ملتمس دعا، از جلوى چشمانم رژه مىروند. سر از سجده برمىدارم و خواندن دو ركعت نماز شكر، كمترين سپاس من از صاحبخانه است.
حجرالاسود كجاست؟
از دلم مىگذرد. براى يافتنش راه مىافتيم وسط جمعيت دوار. نيم دايرهاى كه مىزنيم، پيدايش مىشود. مثل چشم سياهى چسبيده به نبش خانه. نيت طواف از دل و زبان مىگذرد و دور اول، با عبور از روبهروى حجرالاسود شروع مىشود. مىگرديم و مىگرديم. انگار سرچشمه ذكر است اين خانه؛ چشمه جوشان تسبيح. مىگرديم و زمزمه مىكنيم: «اَللّهُمَّ الْبَيتُ بَيتُك وَ الحَرَمُ حَرَمُكَ وَ العَبدُ عَبدُك...»؛ «خدايا! اين خانه، خانه توست. مىبينم! اين حريم، حريم توست. حس مىكنم! اين بنده، بندۀ توست». اى كاش مىفهميدم! مىگرديم تو در توى برادهها. مىگرديم، لابهلاى پروانهها». 1