23دارد، و اين مطلب به اجماع امّت باطل است، زيرا بعد از كامل شدن شريعت با آيه امروز دين شما را به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم 1 هيچ انسانى حق دخالت در امر شريعت را ندارد و هر كس چنين اعتقادى داشته باشد نظر او مخالف كتاب و سنت است، خداوند نيز حق قانونگذارى خود را به هيچكسى واگذار ننموده است و حتى پيامبر هم فقط يك ابلاغ كننده است.
به علاوه اگر چنين اجازهاى براى خليفه وجود داشته، چرا براى ساير صحابه پيامبر كه بعضى از آنها چون ابىّبن كعب در قرائت قرآن و زيد بن ثابت در آشنايى به فروض و علىبن ابىطالب در علم و قضاوت بر او برترى داشتند، چنين حقى وجود نداشته باشد؟ در اين صورت امر دين دستخوش هرج و مرج گشته و بازيچه دست غير معصومان مىشد.
شوكانى در اين باره مىگويد: حق اين است كه قول صحابه حجّت نيست و خداى سبحان براى اين امت جز حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)پيامبرى نفرستاده و ما هم غير او پيامبرى نداريم، صحابه و هر كه بعد از آنها بيايد، به يك اندازه مكلف به تبعيت از او و كتاب و سنت هستند. پس هر كس اقامه دين خدا را در غير اين دو بداند، به چيزى كه در دين خدا نيست معتقد شده و دينى را تأييد كرده كه از جانب خدا نيامده است . 2
*تلاش براى فرار از ننگ بدعت
از تمام آنچه گفتيم روشن مىشود كه صفت بدعت، در نماز تراويح كاملاً استحكام يافته و تعريف بدعت بر آن منطبق شده است، به خصوص با توجه به دو كلام عمربن خطاب كه: رأى من اين است كه اگر اين مردم را بر يك امام جماعت متحد كنم زيباتر خواهد بود و چه خوب بدعتى است اين . 3