16در آستانۀ اينسفر، ذهنم به روزها و ماههاى گذشته برمىگردد.
بعضىها سالهاست كه در انتظار فرا رسيدن نوبتشان به سر بردهاند. خدا مىداند كه بر دلهاى مشتاق و عاشق آنها چه گذشته است. هر چه به سال نوبتشان نزديكتر مىشدهاند، آن شعلۀ مقدس در دلهاشان بيشتر زبانه مىكشيده است.
نبايد امروز را نگاه كرد كه اين جمعِ عاشق، در فرودگاه و در سالن انتظار يا پاى پلّكان هواپيما، بال مىزنند و جانشان پيش از جسمشان پرواز كرده است. اوّلين روزى هم كه براى ثبت نام به «حج و زيارت» رفتند، همين احساس مقدس را داشتند. گاهى ناباورانه از خود مىپرسيدند: آيا براستى قسمتمان شده است كه به زيارت خانۀ خدابرويم؟ نمىدانم سالهاى انتظار را چگونه به پايان آوردهاند، وقتى به آنان خبر دادند كه امسال نوبت شماست، چه حالى پيدا كردند؟
به هر حال وقتى در كاروانى ثبت نام كردند، بيشتر باورشان شد كه بزودى به اين معراج معنويّت پر خواهند گشود. وقتى در جلسات توجيهى و آموزشى احكام و مناسك حج مىنشستند، وقتى روحانى كاروان، ازچگونگى محرِم شدن، نيّت كردن، طواف و سعى نمودن مىگفت و اعمال عرفات و مشعر و منا و رمى جمرات را توضيح مىداد، دل در سينهشان نبود. سراپا گوش بودند و پاى تا سر شوق! معصومانه گوش جان به آموزشهاى پيش از سفر مىسپردند. گر چه در مسجد محلۀ خودشان بودند، امّا آن فضاى معنويت بار، تمثيلى از «مواقف كريمه» و جايگاههاى مقدس سرزمين نور جلوه مىكرد.