33بينالمللى مستتر در طرح خاورميانهى بزرگتر، همانند خود ليبراليسم است. يعنى به نفى مذهب در حوزۀ فردى و خصوصى نمىپردازد بلكه تأكيد دارد كه وحى و حاكميت الهى نبايد به حوزۀ سياست، اقتصاد، امنيت و اجتماع - يعنى جايگاه و جولانگاه حاكمان ثروت و قدرت در نظامهاى سياسى مختلف - تسرى يابد. لذا ماهيت نظم ليبراليستى موجود در طرح خاورميانهى بزرگتر را نبايد يك رويكرد پيشرو و آيندهنگر، بلكه بايد رويكردى كاملاً معطوف به گذشته و نظم شكل گرفته ناشى از صلح و ستفالى در 1648 دانست.
بدين ترتيب از نظر آمريكا و غرب، همان گونه كه ورود اروپا به عصر مدرنيسم به دنبال صلح وستفالى، پس از جنگهاى 30 سالهى مذهبى ميان كاتوليكها و پروتستانها (1648 - 1618) انجام شد و اين جنگها در واقع عامل سازماندهى نظم و صلح وستفالى به شمار مىآيد، در شرايط فعلى نيز ايجاد تغيير، دگرگونى و بحران و جنگ در مناطق اسلامى - خصوصاً خاورميانه و شمال آفريقا - مىتواند زمينهساز استقرار ثبات و آرامش محسوب گردد. اين فرآيند به اصطلاح «تخريب سازنده»، در واقع همان «تخليه انرژى قبل از استقرار صلح» است كه از اركان و ابعاد اصلى نظم ليبراليستى بينالمللى به نحو عام و طرح خاورميانهى بزرگتر به شكل خاص تلقى مىشود.
از زمان استقلال آمريكا تاكنون، منطق حاكم بر راهبرد كلان امنيت ملى ايالات متحده آمريكا «امنيت مطلق» از طريق تفوق و حاكميت و استيلاى نظامى و عمليات پيشدستانه عليه چالشگران و دشمنان بالقوه و بالفعل واقعى و خيالى بوده و هست.