21كسى يزيد را خليفه كرده است؟».
مروان از جا برمىخيزد و شمشير خود را از غلاف بيرون مىكشد و به امير مدينه مىگويد: «اى امير، بهانه حسين را قبول نكن، همين الآن از او بيعت بگير و اگر قبول نكرد، گردنش را بزن». 1مروان نگران است كه فرصت از دست برود، در حالىكه امير مدينه دستور حمله را نمىدهد. اينجاست كه امام، ياران خود را فرامىخواند، و جوانان بنىهاشم در حالى كه شمشيرهاى خود را در دست دارند، وارد قصر مىشوند.
مروان، خود را در محاصره جوانان بنىهاشم مىبيند و اين چنين مىشنود: «تو بودى كه مىخواستى مولاى ما را بكشى؟».
ترس تمام وجود مروان را فرا مىگيرد. مروان اصلاً انتظار اين صحنه را نداشت. او در خيال خود نقشۀ قتل امام حسين عليه السلام را طرح كرده بود، امّا خبر نداشت كه با شمشيرهاى اين جوانان، روبهرو خواهد شد. 2همۀ جوانان، منتظر دستور امام هستند تا جواب اين گستاخى مروان را بدهند؟ ولى امام سخن مروان را ناديده مىگيرد و همراه با جوانان، از قصر خارج مىشود.
مروان نگاهى به امير مدينه مىكند و مىگويد: «تو به حرف من گوش نكردى. به خدا قسم، ديگر هيچگاه به حسين دست پيدا نخواهى كرد». 3امير مدينه به مروانِ آشفته مىگويد: «دوست ندارم همۀ دنيا براى من باشد و من در ريختن خون حسين، شريك باشم». 4مروان ساكت مىشود و ديگر سخنى نمىگويد.
صبح شده است و اكنون مردم از مرگ معاويه باخبر شدهاند. امير مدينه همه را به مسجد فرا خوانده است و همه مردم، به سوى مسجد مىروند تا با يزيد بيعت كنند.