74بيان كرده.
از جملۀ احاديث اين باب يكى آن است كه سعد بن وقاص سوار شده به سوى قصرى كه در عقيق داشت مىرفت، غلامى را ديد كه قطع شجر مىكرد يا شجر را مىزد تا ورق آن بريزد، پس سعد سلب او را گرفت. چون سعد بازگشت اهل آن غلام آمدند و گفت وگوى كردند تا سلب او را باز پس دهد سعد ابا كرد و گفت معاذ اللّٰه كه رَدْ كنم چيزى را كه تنفيل 1 كرده است به من رسول - صلىاللّٰه عليه وآله وسلم - يعنى غنيمت داده است و نيز مروى شده است سعد - جاريهاى را ديد كه قطع حَما 2 مىكرد، پس سعد زد او را و شمله 3 و تبرى كه داشت از وى گرفت. [15 - آ] سيدۀ جاريه قضيّه را به عمر عرض نمود، ايشان فرمودند كه 4 رَدّ كن آن را، سعد گفت كه لا واللّٰه رَدّ نمىكنم غنيمتى را كه رسول - صلى اللّٰه عليه و آله و سلم - به من داده است و گفت شنيدم آن سرور را كه فرمود هر كه را مىبينيد كه قطاع حما 5 مىكند بزنيد و سلبش 6 را بگيريد. بعد از آن، آن تبر را بيل بساخت و به آن كار مىكرد تا آن زمان كه به رحمت حق پيوست.
در حديثى ديگر آمده كه سعد ديد مردى را كه صيد مىكرد در حرم مدينه پس ثياب او را سلب كرد از او، بعد از آن موالى او آمدند و گفتوگوى كردند سعد فرمود كه بر شما هيچ قصّه نيست اين طعمهاى است [كه] رسول - صلى اللّٰه عليه و آله و سلم - به من خورانيده است 7 و ليكن اگر خاطر شما مىخواهد بهاى آن را به شما مىدهم. از جمله