20ادامه دادم. همين كه شب فرا رسيد و كارم تمام شد، از ارباب خود تقاضاى مقدارى خرما كردم و چون روز شد، آن را برداشتم و در قبا، به حضور رسول خدا(ص) رسيدم و گفتم: شنيدهام تو مرد صالحى هستى و همراه تو افراد نيازمندى هستند، اين خرما صدقه است، آن را ميل كنيد. اما وقتى ظرف خرما را جلو آن حضرت گذاشتم، خطاب به ياران فرمود: «شما بخوريد»، ولى خود به آنها دست نزد!
با خود گفتم: اين يك علامت.
زمانى كه آن حضرت به مدينه وارد شد، باز ظرف خرمايى نزد او بردم و گفتم: «مشاهده كردم تو صدقه نمىخورى اكنون اين ظرف خرما هديه است». آن حضرت با شنيدن اين سخن هم خود ميل كرد و هم به ياران خويش گفت كه از آن خرما بخورند. پس با خود گفتم: اين دو علامت.
سومين بار كه آن حضرت در مدينه، در تشييع جنازۀ مردى از ياران خود به سوى قبرستان بقيع شركت داشت، از پشت سر او تلاش كردم كه وقتى عباى او كنار مىرود، بتوانم مهر نبوّت را مشاهده كنم. آن حضرت با فراست متوجه منظور من شد و عباى خود را كنار زد و من مهر نبوّت را مشاهده كردم، آن را بوسيدم و اشك شوق ريختم. پس از آن، سرگذشت خود را براى آن حضرت بازگو كردم، وى بسيار