15خوشم آمد و پس از پرس و جو متوجّه شدم، دين آنها از دين من بهتر است. بدين جهت، از رفتن به مزرعه صرف نظر كردم و همراه آنها به عبادت پرداختم، تا اينكه آفتاب غروب كرد. از آنها مركز آن آيين را جويا شدم، شام را معرفى كردند.آخرهاى شب كه به خانه برگشتم، به پدرم كه از غيبت طولانى من سخت نگران شده بود، علّت آن را شرح دادم و گفتم كه آيينى بهتر از آيين خويش يافتهام. امّا پدرم با ناراحتى گفت: چگونه مىخواهى از دين خود و دين پدرانت دست بردارى؟! ولى من، بر عقيدۀ خود ثابت قدم ماندم و پدرم نيز، پس از تهديد مرا به بند كشيد و در خانه زندانى كرد!
1. به سوى شام
براى مسيحيان، پيغام فرستادم هرگاه كاروانى به شام مىرود، به من اطّلاع دهند. يك روز پيكى محرمانه خبر داد كه يك كاروان تجارى از مسيحيان از شام آمده است. من نيز، به پيك گفتم كه هر وقت آنها پس از انجام كارشان، آمادۀ بازگشت به شام شدند، به من اطّلاع دهند. روز موعود فرا رسيد و من، بند را از پاى خود باز كردم و به آنها پيوستم. پس از آنكه به شام وارد شديم، نزد عالمترين و معروفترين پيشواى مسيحيان آن مركز رفتم و پس از آنكه داستان خود را شرح دادم، به عبادت و خدمت در كليسا در كنار اسقُف كه عالمترين پيشواى مسيحى بود، مشغول شدم.
ولى، با تأسف آن اسقف عالم صالحى نبود، زيرا وى به بهانۀ كمك