14
فصل اول در آغوش اسلام
عبدالله بن عبّاس، مىگويد: «من از زبان خود سلمان فارسى شنيدم كه مىگفت: من مردى از سرزمين فارس، اهل اصفهان و از قريهاى كه جَى ناميده مىشد، بودم».
پدرم، رئيس و بزرگ آن روستا بود و من، محبوبترين بندگان خدا نزد او بودم، تا جايى كه وى مرا مانند دخترى در خانه نگهدارى مىكرد و از شدت علاقه نمىگذاشت بيرون بروم. من هم در حفظ آيين خويش كه مجوسيت بود، سخت كوشا و از آتش كه مورد احترام آن آيين بود، مراقبت مىكردم تا خاموش نشود! به خاطر اين محدوديت از جايى خبر نداشتم، تا اينكه روزى كه پدرم مشغول كار ساختمان سازى بود، براى رسيدگى به وضع كارگران مزرعۀ بزرگ كشاورزى خود مرا فرستاد و سفارش كرد هر چه زودتر نزد او برگردم. در راه، به يكى از كليساهاى مسيحيان برخورد كردم. صداى نماز خواندن آنها را شنيدم، از آن عبادت