58خواست كسى را در پى بانوى عصمت روانه كند؛ ولى انگار اين ارتباط قلبى بين پدر و دختر، كاملاً دو سويه بود؛ ناگهان ديدند نورى در قاب در ظاهر شد؛ وقتى همگى چهره به در برگرداندند، با ديدن فاطمه، زير لب گفتند:
«چقدر زود درخواست پيامبر اجابت شد!»
فاطمه عليها السلام چون پدر را در آن حال ديد، بسيار اندوهگين شد، رسول مهربانى هيچگاه نمىخواست غبار اندوه بر چهرۀ تنها دخترش بنشيند، پس تمام نيروى خود را جمع كرد و لبخندى پدرانه به دختر تقديم كرد؛ نيم خيز شد تا به احترام او برخيزد، ولى فاطمه، پدر را دوباره به بستر استراحت رهنمون شد و در كنارش نشست.
حاضران، به حركتهاى اين مرواريد آفرينش خيره مانده بودند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دست به گردن زهرا عليها السلام انداخت؛ گوشهاى او را به خود نزديك كرد. حالا ديگر فضاى خانه را سكوتى سنگين فراگرفت. تنها صدايى كه به گوش مىرسيد، نجوايى بود كه ميان پدر و دختر ردّ و بدل مىشد. لحظه به لحظه، هالهاى از غم و اضطراب، بر چهرۀ دختر مىنشست و ناگهان صداى گريۀ زهرا عليها السلام ، فضا را پر كرد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تا اشك و اندوه فاطمه عليها السلام را ديد، سر فاطمه عليها السلام را به سوى خود كشيد و سخنانى را به آرامى در گوشش زمزمه كرد؛ اين بار، برق شادمانى بر ديدگان او نشست و گل لبخند بر لبانش شكوفا شد. عايشه، به فاطمه نزديك شد و از او پرسيد: اين چه رازى است ميان پدر و