149آماده باش كه تحقّق رؤياى سبز زندگىات نزديك است! ناگهان، ناباورانه جمعيت به سوى او راه كج كردند، كاروان سالارِ مهربان، نگاهى به سوى او كرد، دلش به حالش به رحم آمد؛ تو گويى آرزويش را مىدانست! به آرامى رو به آسمان كرد و لبان مباركش به حركت آمد و دعايى خواند و سپس رو به نخل تكيده كرد و گفت:
اى درخت! از آن چه خداوند در تو نهاده، بر ما اطعام كن....
و درخت خشكيده احساس كرد جوانههاى مهر و شكوفايى در وجودش شكفته شد و حيات دوباره از سر گرفت و شاخههايش پر از خرما شد؛ خرمايى كه شيرينىاش، حتى به كام خودش هم نشست! درخت، بال درآورد و قد كشيد؛ اما هر چه قد مىكشيد، خود را كوچكتر از مرد مهربان مىديد! قطرهاى در كنار اقيانوس و برگى در كنار سرسبزى دنيا! پيش خود انديشيد: او كيست كه با دعاى او، خداوند چنين هديۀ گرانبهايى -\حق حيات و تولدى دوباره -\به او داده است!
در همين افكار بود كه صداى يكى از همراهان كاروان، او را به خود آورد. انگار كسى مىگفت: ببينيد! جعفر بن محمد عليه السلام چه كرد! در يك لحظه، از خدا خواست و خالق حياتبخش هم تن اين درخت خشكيده را از عطر بهار پر كرد و دلش را از برگ و ميوه آذين بست. درخت اين بار