115 متوجه نشد و گفت: موضوع چيست؟(عمر گفت:) دختر برادر زادهات را خواستگارى كردهام، و پاسخ منفى شنيدهام.»
از اين جا تهديد را آغاز مىكند و مىگويد :«أَمٰا وَاللّٰه لأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ، وَلاٰ أَدَعُ لَكُمْ مَكْرَمة إلاّ هَدَمْتُها وَلأُقِيمَنَّ عليه شَاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرِقَ وَلأُقَطِّعَنَّ يَمِينَهُ فَأَتاهُ الْعَبّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَسَأَلَهُ أَنْ يَجْعَلَ الأَمْرِ إِلَيهِ فَجَعَلهُ إِلَيْهِ».
«به خدا سوگند زمزم را كور مىكنم - با توجه به اين كه آب دادن به حجاج به عهدۀ عباس بود - و هيچ فضيلتى براى شما نمىگذارم مگر اين كه آن را نابود مىكنم، دو نفر را وامىدارم تا شهادت دهند كه برادرزادهات دزدى كرده است، و آنگاه دست او را قطع مىكنم!»
وقتى عباس اين سخنان را شنيد و با على در ميان گذاشت، از او خواست كه تزويج دخترش را به او واگذار كند. 1