13
مقدّمه
قلم را ياراى ستايش تو نيست، اى كوه عظمت و سترگى! پرندۀ ادراك به اوج قلّههاى معرفتت، آن سان كه تو رسيدى، نتواند رسيد! اى جرعه نوش شراب غدير! اى سرمست پر شكوهترين تجلّى معشوق! اى سيمرغ قاف ولايت و توحيد! نگارگرى نگارۀ بزرگترين انسان، تو را مىسزيد، تو اى اسوۀ كاروانيان دانش و فرزانگى! تو اى فخر طايفۀ شيعه! اى شكوه سلسلۀ روحانيان! اى جلوهگاه غيرت و مردانگى! اى مرزبان حماسۀ ولايت و امامت; حماسۀ اسلام محمّدى(ص)! اى منادى راستين وحدت و وحدت راستين! تو آن سان غرقۀ بحار ذخاير مصطفوى و فانى اقيانوس جلوههاى علوى بودى كه بى گمان پرتوى از مصطفى(ص) و نورى از على(ع) و آلالله(عليهم السلام) را در تو مىشد به شهود نشست. آن قدر از مولاى غيب و شهود، آن غريب جاودانۀ تاريخ، آن فرق شكافتۀ عدالت و آن مظلوم نخستين و آخرين، گفتى و گفتى كه خود جلوهاى از مولاى غيب و شهود شدى و از ساغر كوثر ولايت نوشيدى و مست شدى و به جان عطشناك نسل انسان، جرعهاى نوشاندى.