40و قدرت تكلّم و بلعيدن غذا را ندارد و از كسى كه در مراسم حج و عمره، هيچكس به گرد پايش نمىرسيد، انسانى نحيف و خسته بر جاى مانده و مسكنش اتاقهاى بيمارستان است.
به علت فعاليت زيادش در حج، هنوز حاجيان سالهاى گذشته با او در ارتباطند و از بيمارىاش نگران. به هر جاى اين مرز و بوم كه نگاه مىكنم، حضور پدرم در ذهنم نقش مىبندد. به ياد سفرى مىافتم كه در سنين كودكى همراه او و مادرم به مكه آمدم و چند ماه دركنار خانه خدا بوديم. روزها در طواف، سورۀ ايلاف را مىخواند و هنگامى كه به آيه (Bفَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا الْبَيْتِ ) مىرسيد، با انگشت سبابه و با لبخندى شيرين، به خانۀ خدا اشاره مىكرد؛ در همان طوافها بود كه بسيارى از سورههاى كوچك قرآن را حفظ كردم.
به خروجى نزديك جحفه رسيدهايم، به قول عربها، باس (اتوبوس) به طرف مسجد جحفه مىپيچد.
منطقۀ غدير خم در نزديكى جُحفه، يعنى چهار كيلومترى آن قرار دارد. گويا جُحفه در گذشته منطقۀ آبادى بوده و به آن «مَهْيعَه» مىگفتند كه از منطقۀ غدير خم تا ساحل درياى سرخ امتداد داشته و شايد به اين دليل - يعنى وسيع بودن اين منطقه - نام مهيعه به خود گرفته باشد. بعدها سيل، اين مكان را تخريب كرده است و به همين