21هوايى كه دوران جنگ، در بچههاى تخريب سراغ داشتم. يك پايش از مچ قطع شده بود، يادگار جنگ بود؛ با صفا و پر شور و دوست داشتنى!
امروز نگاهى اجمالى به افراد كاروان كردم؛ بيشتر زائران مسن هستند و اين، كار را مشكل مىكرد. بهويژه در ميان خانمها، افراد مسن زياد داشتيم. به قول روحانى كاروان كه به شوخى، مرتب مىگفت: ما در كاروان پيرمرد و پيرزن نداريم؛ فقط بعضىها پايشان درد مىكند، والاّ پير نيستند.
حمد و سورههايشان نيز مشكل داشت؛ چون اغلب لهجۀ غليظ محلّى داشتند؛ به زحمت كلمات را صحيح ادا مىكردند. «اياك نعبد» را، «اياك نهبد» و «اياك نستعين» را «اياكع نستعين» مىگفتند! بعضى هم «ضالين» را «ضاليم» و «مستقيم» را «مستقين» تلفظ مىكردند! در مخارج حروف هم مشكل اساسى وجود داشت؛ به همين دليل اشكالهاى هر يك را روى كاغذى نوشتم و به آنها توصيه كردم در خانه از فرزندان و نوههايشان كمك بگيرند، تا مشكل حل شود و دوباره حمد و سوره را بخوانند، كه الحمدلله خوب جواب داد. خيلىها در جلسات بعد نوههايشان را به عنوان شاهد فعاليت در خانه آورده بودند. بعضى هم كه واقعاً در قرائت مشكل داشتند، قرار شد، اگر نتوانستند تا زمان اعمال، دقيق ياد بگيرند، علاوه بر خواندن خودشان، برايشان نايب گرفته شود.