47شام رسيديم به استانسون، محاذات تبوك كه در هفده منزلى مدينه واقع است. در آنجا ماشين از براى تعشّىِ حاج، قرب نيم ساعت توقف كرد. در آنجا نيز همه قسم ملزومات حاضر بود؛ خصوصاً رطب تازه از نخل چيده كه در آنجا نوبر شده، ولى آب بسيار بدى داشت كه ابداً قابل شرب نبود و هوا هم در نهايت گرمى وخشكى بود.
شهر تبوك محسوس نمىشد. گويا در يك ميلى جاده مكان پستى به سمت غربى واقع بوده است. با وجودى كه آن مهمانخانۀ تبوك قانوناً جاى قرنطينۀ حاج بوده و همه ساله رسماً حاج را در وقت عبور لااقل پنج شبانه روز در آنجا نگه مىداشتند، از الطاف خدايى ما را در آنجا بيش از نيم ساعت معطل نكردند كه ماشين به راه افتاد؛ ولى اعراب بدوى در دو طرف خط ماشين از اناث و ذكور مانند جانورات آدمخوار به اشكال مختلفه حتى الكلب و الخنزير به عنوان تكدّى بهطورى حمله به ماشين مىآوردند كه ما را به گمان آنكه بايد ماشين و ما را ببلعند؛ يعنى فى الحقيقه [اگر] جلوگيرى عساكر مواظبين ماشين نمىشد ماشين را مىخوردند تا آنكه وقت نماز صبح روز جمعه نهم رسيديم به استونسون، محاذات مدائن حضرت صالح(ع) كه در آن نقطه از بابت بيچارگى كه از بابت حاجت به آب پيدا كرديم، آب گرم متعفّن را از آن اعراب كذا وكذا خريدارى نموديم. ناچار رفع حاجت نموديم. بعد ازحركت ازآنجا كوههاى بزرگ بسيار مطوّل [32] از اطراف مشاهده و تمام آن بيابان سنگستان غير از درختهاى مغيلان و تلهاى ريگ و مخروبه و جاهاى هولناك مهيب كه محسوس و مشهود بود كه به عذاب الهى خراب شدهاند، حتى آن