25عرض شهر قرب يك فرسخ، طولش سه فرسخ به نظر مىآمد، داراى هواى بسيار معتدل خوب، قرب نيم ساعت ماشين در آنجا وقوف نمود، چه سياحتها و تماشا نموديم؛ خصوصاً از پريوشهاى زنانه و جوانهاى نوخط «نشود باورت ار جامه دو صد پاره كنم!»
بعد از اينكه از حدود آنجا گذشتيم، خضرت بيابان [11] و صفاى خيابان و نعمت و فواكه و مزارع و بوستان، به قدرى سياحت شد كه به تحرير نمىگنجد و وقت حصار زرع ذُرّات بود كه غالب محصول آنجاها عبارت از او بود تا آنكه رسيديم به شهر ميخا كه شهر كوچك ظريف پر نعمت قشنگى به نظر آمد. از آنجا كه گذشتيم قريب به زوال ظهر رجماً بالغيب ماشين وارد زير كوه شد. اوّل تاريك گرديد. بعد چراغهاى الكتريكى كه در ماشين كار برده بودند يك دفعه روشن شد؛ مثل چاشت نورانى گرديد كه تمام نقاط زير كوه مشاهده ميشد. تخميناً دوازده فرسخ مسافت زير كوه بود. آن همه راه را قرب يك ساعت و نيم نجومى طى نمود. آن وقت جاده آهن منحصر شد به كنار رودى كه از جنوب به شمال مىريخت؛ مثل دارالمرز جنگلستان گيلان و مازندران كه ابداً فرق نميكرد. اگر عرض كنم كه اختراع خط آهن و جاده ماشين در آنگونه خطوط و كنار وادى به آن خرابى و پيچ و خم، خارج از طوق بشر است و از محالات عاديه شمرده مىشود دروغ نگفتهام. فى الحقيقه تماشاى خدمت و زحمت دولت براى ترقى رعيت و آبادى مملكت از سياحت اينگونه خطوط معلوم و مشهود مىشود. آن وقت اگر كسى براى رعيت بيچاره ايران و احوال اين مملكت خون گريه كند كم دارد.