16حصار رفت. گوسفندها ناآرام بودند. به هم تنه مىزدند. مىخواستند از پرچين حصار بيرون بپرند. ناگهان صداى غرشى هولناك از جانب اتنا بلند شد. به كوه چشم دوخت، ستونى از آتش از قله تا ابرها فوران كرد، همه چيز خيلى سريع اتفاق افتاد. زمين زير پايش به لرزه درآمد. اگر چه مدت آن كوتاه بود، اما همين لحظات كوتاه و گذرا كافى بود تا سقف خانهها فرو بريزد و ديوارها خراب شوند. زلزله خيلى زود تمام شد، اما آتشفشان همچنان ادامه داشت. عدّهاى از مردم موقع زلزله از خانهها بيرون دويده بودند. بعضى هم زير آوار مانده بودند. آفتاب طلوع كرد. نگاهش به قلۀ اتنا افتاد، رودى از موادّ گداخته از دهانۀ آن جارى شده بود. رودى آتشين و سرخ رنگ كه آرام آرام به سمت دهكده در حركت بود. مردم زخمىها را از لاى آوارها بيرون كشيدند. كشيش ناقوس كليسا را به صدا درآورد. لورنزو پيشكار ارباب در ميدانگاه آبادى ايستاد و فرياد زد:
- عجله كنيد! بايد حركت كنيم. زخمىها رو داخل گارى بذاريد.
بوى گوگرد فضا را پر كرده بود، رود آتش در حال نزديك شدن بود، سرراهش همه چيز را ويران