30
كمبود خواب
از خواب كه بلند شد، آفتاب از پنجره به اتاق مىتابيد.
گفت: پس چرا مرا بيدار نكردند؟ قرار بود من هم با آنها بروم.
گفتم: چند بار صدايت كردند، بلند نشدى. هر بار كه صدايت كردند، فقط گفتى: «ها»!
گفت: نگفتم صدا كنند، گفتم بيدارم كنند. خوابم كمى سنگين است.
گفتم: كسى كه شوق نماز صبح در مسجدالحرام را داشته باشد، بايد از خوابش بزند. تو كسرى خوابهاى ايران را هم اينجا جبران مىكنى.
گفت: خيلى دلم مىخواهد با آنها بروم، ولى اين خواب لعنتى مرا به زمين چسبانده است.