12
بار اضافى
با ساكهاى سنگين، عرقريزان و نفسزنان به طرف سالن انتظار فرودگاه مىرفت.
گفتم: مگر براى عربها سوغات مىبرى؟
گفت: سوغات نه، ولى يك سرى خرتوپرتهايى كه آنجا آب كنم و با پولش سوغات و جنس بخرم، آخر...
گفتم: براى زيارت مىروى يا تجارت؟
گفت: براى هر دو، چه عيبى دارد؟ هم زيارت مىكنيم، هم پولى به جيب مىزنيم.
گفتم: دور از شما بعضى ها همراه پسته و گليم و انگشتر و زعفران و... يك چيز ديگر را هم مىفروشند كه قيمتش خيلى بالاتر از اينهاست.
گفت: لابد تسبيح و...
گفتم: نه جانم، آبرو و شرف. انشاءالله كه