23خانۀ كعبه كه خداوند براى آدم ساخت، ياقوتى از ياقوتهاى بهشت بود به رنگ سرخ كه از خود پرتو افشانى مىكرد. بر آن دو در قرار داشت؛ يكى در غرب و ديگر در شرق و آن قنديلهايى از نور داشت كه سرپوش آنها از طلا و زر بهشتى بود. ستارههايى از ياقوت سپيد داشت و ركن حجرالأسود يكى از ستارگان آن بود كه در آن هنگام ياقوتى سفيد بود.
پدر بزرگم از ابراهيم بن محمد، از مغيرة بن زياد، از عطاء بن ابى رباح نقل مىكرد كه چون «عبداللّٰه بن زبير» ساختمان كعبه را آغاز كرد به كارگران دستور داد گود بردارى كنند، آنان به قطعه سنگهايى رسيدند كه به بزرگى شتران آبستن بود. پس گفتند ما به سنگهايى به بزرگى شتران آبستن برخورد كردهايم، گفت: به گود خود اضافه كنيد و چون اينچنين كردند، از درون زمين هوايى گرم چون دم آتش، آنان را فرا گرفت. پس گفت:
شما را چه مىشود؟
گفتند: بيش از اين نمىتوانيم گود نماييم؛ زيرا امرى عظيم را ديديم كه ديگر بيش از آن نمىتوانيم ادامه دهيم. پس به آنها گفت: پايهها را برروى آن بنا سازيد. گفت: از عطاء شنيدم كه مىگفت: آن سنگها همان سنگهايى است كه آدم عليه السلام بر آن پايهها را بنا كرد.
پدر بزرگم از سعيد بن سالم، از عثمانبن ساج، از زهرى، از عبيداللّٰه بن عتبة، از ابن عباس نقل مىكند كه آدم سر به سجده نهاده بود، در حالىكه مىگريست، ندايى بر او داده شد كه اى آدم، چه چيز تو را به گريه واداشته است؟ گفت: بدين سبب كه ميان من و تسبيح فرشتگان و تقديس قدسيّت تو مانع ايجاد شده است. به او گفته شد: اى آدم، به بيتالحرام برو. پس به سوى مكّه به حركت در آمد، در حالىكه هر گام كه بر مىداشت چشمهها مىجوشيد و آبادانى و عمران شهرها، در آن پديد مىآمد و آنچه ميان فاصلۀ دو پاى او بود، همه ويرانىها و نقاط بىآب بود. به من گفته شد كه آدم در آن حال به ياد بهشت، افتاده و مىگريست و اگر گريۀ همۀ مردم با گريۀ آدم، آن هنگامىكه از بهشت رانده شد، مقايسه گردد، برابر آن نخواهد گرديد و گريۀ مردم و گريۀ آدم عليه السلام با گريۀ داود عليه السلام هنگامىكه مرتكب خطا گرديد، برابر نمىگردد.