77
سند شمارۀ 5 :
واقدى مىنويسد:
«...و لحقالرسول أباسفيان بالهَدَّة - والهَدَّة على سبعة أميال من عَقَبة عُسْفان على تسعة وثلاثين ميلاً من مكة - فأخبره بمضي قُرَيش، فقال: وَا قوماه! هذا عمل عمرو بن هشام، كره أن يرجع لأنّه قد ترأس على الناس، و بغى...». 1قريش با سرسختى از بازگشت خوددارى كردند... قيس در هدّه - كه در هفت ميلى گردنۀ عسفان و سى و نه ميلى مكّه است - نزد ابوسفيان برگشت و رفتن قريش را به او خبر داد. ابوسفيان گفت:
«واى بر قوم من. اين كار عمرو بن هشام است. زيرا بر مردم رياست مىكند، دوست نمىدارد كه برگردد و ستم مىكند.»
از اينجا منطق و عصبيت دفاع از كاروان به كنار گذارده مىشود و يكباره سران بتپرست قريش، خوى تهاجمى به خود گرفته، فكر و ارادۀ هجوم به مسلمانان را در ذهن و روح خود پرورش مىدهند و بتپرستان را به آن ترغيب مىكنند.
سند شمارۀ 6 :
واقدى در اين خصوص مىنويسد:
«و قال أبو جهل: و اللّٰهِ لا نرجع حتّى نرد بدراً... فنقيم ثلاثاً على بدر و ننحر الجُزُر و نطعم الطعام و نشرب الخمر و تَعْزِف القِيان علينا... لن تزال العرب تهابُنا أبداً». 2«ابوجهل گفت: نه به خدا برنمىگرديم تا به بدر برويم. بايد به آنجا برسيم و سه روز بمانيم. شتران را بكُشيم و اطعام كنيم و شراب بياشاميم و نوازندگان براى ما بنوازند و عرب از ما و مسير ما آگاه شوند تا همواره از ما بترسند.»
از اين مرحله تلاش جنگ جويانۀ بتپرستان قريش آغاز مىگردد و تاريخ نشان