25غلامرضا خان آصف الدوله» 1، كه در اين تاريخ رياست«خراسان»و توليت آستان ملائك پاسبان داشت، و به حقير هم كمال لطف و محبت را داشت، و اغلب شب و روز با هم بوديم، اجازه حاصل كنم.
وارد شدم به اتاقى كه جلوس كرده بود، سلام [ را] جواب داده، چون روز پيش را نرفته بودم، اظهار بشاشت از ورودم كردند. محاكماتى در بين بود و شخصاً به عرايض دو سه نفر رعيت«عارض»، 2 رسيدگى مىكردند، اظهار لطف فرموده، فرمودند: به اين عرايض گوش بده و رسيدگى كن.
بعد از اتمام محاكمات، عريضهاى نوشته بودم و اجازه خواسته بودم، در جلو گذاردم، برداشته و همين كه دو سه سطرى ملاحظه كردند متغير شده، كاغذ را انداخته فرمودند: چه جاى هوس و چه وقت مسافرت است؟ هرگز نخواهم گذاشت كه من را تنها گذارده، بروى!
چون خيلى متغير شدند و وقت غروب بود، عقبگيرى 3 نكردم. غروب شد، در منزل جناب شريعتمدار آقاى« حاجى ميرزا محمد جعفر» به گشودن افطار دعوت داشتند، حقير هم مدعو بودم، و هم ملازم حضور، بيرون آمديم، كمكم صحبتكنان، پياده تشريف فرما شدند و شب را تا ساعت چهار به صحبت خوش گذشت.
ارگ دولتى
در ساعت چهار كه مراجعت به ارگ دولتى مىشد، در بين راه دوباره حرف عزيمت