24
«يٰا مَنْ يَعْلَمْ، اهْدِ مَنْ لٰايَعْلَمْ» 1، بر زبان آوردم، جناب«مشير»حكم به خوبى استخاره كرد، با اين كه از نيت مطلع نبود گفت:
اگر چه در اول زحمت دارد، ليكن خير دنيا و آخرت در ضمن اين نيت هست.
خيلى خوشنود شدم، ولى به احدى حتى اهل منزل هم اظهار نكردم. چون در سال قبل هم خيال رفتن كرده بودم، هم استخاره مساعدت نكرد و هم مرحوم«حاجى سهام الملك»كه متولىباشى بود، ممانعت نمود، امسال هم نمىخواستم شهرت كند و بعد از شهرت موقوف شود.
تلگراف به نيشابور
تلگرافى روز بيست و سيم به«نيشابور»به«حاجى غلامحسين»صاحب كار خود كردم، كه هر قدر ممكن شود، از محصول و غله [ و] املاك فروش كرده، پول برداشته، با «كربلايى محمدحسن»برادرش، كه خيال داشتم او را هم ببرم«مكّه»، روز عيد رمضان «مشهد»بيايد. دوباره به اهل منزل اين حرف را محرمانه در ميان آوردم، او هم استخاره كرد، [ اين] آيۀ مباركه آمد:
«وَ إِذِ اسْتَسْقىٰ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ» 2الى آخر، و اين استخاره چون خيلى خوب آمده بود، تصميم عزم نمودم.
اجازه از آصف الدّوله
روز بيست و هشتم بعد از ظهر كه از منزل براى تشرف حرم محترم سواره مىرفتم، كاغذى از«حاجى غلامحسين»رسيد، نوشته بود، مبلغى مُعْتَدٌّبه 3 مهيّا كرده، روز «عيد فطر»خود [ او] هم آمد. فورى حرم رفته، زيارت كرده، از حضرت ولى نعمت خود آن امام همام عليه السلام استمداد كرده، به ارگ 4 رفتم كه از حضرت اجل اكرم«حاجى ميرزا