68
دگر بر عادت دوشينه چون ماه
برآمد شد برون پاشا ز خرگاه
روان شد بر عُلا با كاروانش
پريدى در هوا تخت روانش
شدى از بعد شش فرسخ پديدار
عُلا با ليمو و نارنج بسيار
چه ليمو ميوه جنّت بُدى او
چه ليمو به ز صد نعمت بُدى او
چه ليمو كشته گويا جبرئيلش
چه ليمو داده آب سلسبيلش
چه ليمو در حلاوت شربت قند
كه گويا بر شكر بود است پيوند
چو آمد بر سر زيكونه روزى
در آنجا لنگ كرد او يك دو روزى
در آن مدت همى خورديم ليمو
چه لذتها كه مىبرديم از او
به عصر روز دويم خواستى باز
نواى ناى زريّن نغمۀ ساز
برون آمد ز خرگه شد روانه
سوى دارالغنا با صد ترانه
چو طى شد پنج فرسخ ز آن بيابان
رسيدى عمر آن منزل به پايان
در آنجا خيمهها برپا نمودند
همان دستور دوشينه غنودند
چو آواز نفير دلخراشش
برآمد سر برآورد از فراشش
كشيدندى برش تخت روان را
همان آهو تك صرصر عنان را
پس آنگه تكيه زد بر تكيهگاهش
روان چو سيل زورين شد سپاهش
چو ره را پانزده فرسخ نورديد
رخ خورشيد تابان زرد گرديد
در اينجا گويم از بيت نظامى
كه تا اين مثنوى گيرد نظامى
شباهنگام كان عنقاى فرتوت 1
شكم پر كرد از آن يك دانه ياقوت
نزول اندر زمرّد كرد پاشا
شدش فيروزه گون خرگاه برپا
چو شش ساعت ز رنج ره برآسود
همان بر رسم سابق كوچ بنمود
چو هيجده فرسخ از آن راه طى شد
دگر زراقه منزلگاه وى شد