56
سوى سرچشمه آن امواج دريا
رسيدند و نمودند خيمه برپا
سحر چون چشم را از خواب نوشين
گشودندى به آيين نخستين
جملها را به زير بار كردند
سوى منزل چو باد الغار كردند
ز بعد هشت فرسخ سوى منزل
رسيدند آن خردمندان عادل
بپرسيدم كه نام اين زمين چيست
بگفتندم كه اين قوللر جملى است
سيه طومار را پيچيد چون شب
سحر انگشت زد بر چشم كوكب
ز جا برخاستند آن موج مردم
چو دريا آمدند اندر تلاطم
از آنجا زاد راه خويش بستند
به پشت زين و بر محمل نشستند
به عزم ارلنگ نه فرسخى راه
بپيمودند آن مردان آگاه
پس آنگه سوى آن منزل رسيدند
چو پروين دور هم خرگه تكيدند
سحر از ارلنگ رفتند بيرون
چو سيل كوهساران روى هامون
عنان تا چار فرسخ تافتندى
نشانِ منزل خود يافتندى
به پروارى بپروردند تن را
برون كردند از گردن كفن را
سحر پرواز تن داده نشستند
به پشت زين و از هامون گذشتند
ز بعد فرسخ شش شد نمايان
رخ اوزملوكولى از بيابان
در آن ده بارهاى خود گشودند
شبى در روى بستر سر نهادند
جرس آمد به افغان در سحرگاه
چو مرغ صبح زد بانگ على اللّٰه
كه اى حجاج،ره دشوار باشد
سياه و تنگ و ناهموار باشد
بود اى مرد زِ پيش ره قراداغ
كه سنگش تيره باشد چون پَر زاغ
نباشد وقت خفتن نى نشستن
ببايد از چنين جايى گذشتن
دگر آن وحشيان كوه نوردان
به جرأت وحشى و در خلقت انسان
كمر را همچو موران تنگ بستند
به عزم كُهْ ز جاى خويش جستند
از آنجا رخت بر صحرا كشيدند
زمانى خويشتن را وا كشيدند