18
سحر از سرزمين شاه ايران
روان گشتند با آه و به افغان
و در جاى ديگرى مىگويد:
در آن وادى هجوم آورد رومى
چو بز ويران كند رو خليل تومى!
هر آن كس را كه بُدْ اجناس وافر
گرفتندى عشور از آن مسافر
ز ترس روميان كينهپرداز
نكردندى گره از بارها باز
ز بيم آن حرامىهاى رهزن
سيه بر چشمشان شد روز روشن
با اين كه يك بار از اجناس زائران ماليات گرفته بودند،بار ديگر سر راه آنان قرار گرفته و اين بار با مخالفت حجاج ايرانى، كار به نزاع كشيد:
چو طى شد يك دو فرسخ آن بيابان
بنا گه فوج رومى شد نمايان
سر ره را گرفتند و ستادند
بنايى تازه بهر ما نهادند
بگفتندى خراج و باج خواهيم
نود تومان از اين حجاج خواهيم
عجم آقاسى 1ما هم بر آشفت
سخن را تند با آن ناكسان گفت
به طول آخر كشيد آن گفتگوها
به يكديگر ترش كردند روها
كشيدند از كمر شمشيرها را
رها كردند از زه تيرها را
به آتش خانهها راهى گشودند
تفنگها را بههم خالى نمودند
يلان قافله چون شهره شيران
ستادندى به جنگ آن دليران
به روى پل بههم آميختندى
بسى از يكدگر خون ريختندى
ميان كاروان خالى شد از مرد
هر آن كس پهلوان بُد جنگ مىكرد
چو خالى يافتند آن كاروان را
بدين سو تافتند آنگه عنان را
يلان حاج چون شير غضبناك
جهاندند اسب خود چست و چالاك
سر ره را گرفتندى به ايشان
شدى احوال ايشان بس پريشان
شترها را به آب انداختندى
از آن،آن روميان دل باختندى