342قطع،اساس مالكيت نيز در آنجا قويتر بوده است.
در منابع،در باب اين مالكيتها،فصل جداگانهاى نيست،بلكه در ضمن حوادث تاريخى به آنها اشارت رفته است.ولى از اين اشارات درمىيابيم كه مالكيت فردى بوده و بطور تساوى نبوده و حق وراثت ثابت بوده است.اما كارگران،اگر زمين كوچك بوده،مالك آن خود بر روى آن كار مىكرده و اگر بزرگ بوده كشاورز استخدام مىكرده است ولى ما نمىدانيم كه رابطه كارگر و كارفرما چگونه بوده است.در هر حال پيچيده و متنوع نبوده و در احكام فقهيه منعكس شده است.
البته همۀ اراضى مدينه قابل كشت نبوده و اراضى باير كه ساكنان اندكى هم داشتهاند بسيار بوده است.
هنگامى كه رسول خدا-ص-به مدينه وارد شد،مؤسسات اقتصادى و مالى را تغيير نداد.ميان عربها و مسلمانان برخوردى بر سر اراضى دست نداد.بويژه آن كه مهاجران در سرزمين بازرگانى مكه پرورش يافته بودند كه اقتصادش بر اساس مالكيت فردى پىريزى شده بود.ديگر آن كه در آغاز بحران زمين رخ نداد؛زيرا مهاجران اندك بودند و زمينهاى ناكشته بسيار.
ولى آمدن اسلام به مدينه پس از چندى،تحولى در مالكيتها به وجود آورد؛از آن جمله بود دور كردن بنى قينقاع و بنى النّضير از مدينه و كشتن بنى قريظه و تصرف خيبر و وادى القرى و فدك.
اراضى بنى النّضير جزء فئ درآمد.فئ تعبيرى است در اصل و معنا غير محدود.ولى حتما لازم بود كه اين غنيمت در دست رسول-ص-باشد و او هرگونه كه خود خواهد در آن تصرف كند،بدون اين كه به پيروى از رسم و آيين جارى ملزم باشد.در واقع آن ويژۀ مهاجرين بود نه ديگران.
از انصار فقط دو تن را شامل شد؛سهل بن حنيف و سماك.من به ذكر كسانى كه از آن اراضى چيزى نصيبشان شده مىپردازم:
يكى ابو بكر بود كه رسول خدا بئر حجر را به او عطا كرد.و ديگر عمر بن خطاب كه بئر جرم را به او داد،و نيز صهيب بن سنان كه ضراطه را به او بخشيد و عبد الرحمان بن عوف كه سواله و كيدمه را به او داد.عبد الرحمان بعدا آن را به عثمان به چهل هزار دينار فروخت و نيز