341دشوار گرديده است.مسلما تعبير حائط و مخابره و مزابنه و عثرى و بعل همه براى كسانى كه لغت قرن چهارم را بحث مىكنند عجيب مىآيد.همچنين بسيارى از تعابير حدود دقيقى ندارند.
فراموش نمىكنيم كه مؤسسات اقتصادى در آن عصر،در تطور و تحول بودهاند و هنوز در قالبى كه ما در قرون بعد شناختهايم جاى نگرفتهاند؛مثلا وقتى كه مىگويند:على-ع در ينبع ملكى داشته،ما تصور مىكنيم كه در آنجا مالك اراضى زراعتى بوده است.در حالى كه اين عبارت دقيقا بيان كنندۀ اين معنا نيست.يا نمىگويد كه املاك ديگرى كه در كنار آن بودهاند يا وسعت اراضى كشاورزى تا چه حد بوده است.ترديدى نيست كه هنگام ظهور اسلام در حجاز مناطق زراعتى بوده است.بيشتر معلومات ما از واحههايى است كه يهوديان در آن مىزيستند چون خيبر و فدك و وادى القرى.يا بخشهايى از مدينه.اما باقى مناطق،معلومات ما از آنها راجع به بعد از اسلام است و از منابع برنمىآيد كه ميزان رابطۀ ميان اوضاع اين مناطق قبل از اسلام و بعد از اسلام چگونه بوده است.از اين رو ما در اين كتاب بحث خود را به اوضاع و احوال از آغاز اسلام به بعد متمركز مىكنيم.با توجه به اين كه بيشتر اطلاعاتى كه منابع به ما مىدهند،به مالكيتهايى كه بعد از اسلام به وجود آمده تعلق دارند.
اما اطلاعات ما از آنچه پيش از اسلام بوده است؛از منابع مطلب زيادى به دست نمىآيد.همچنين در خور توجه است كه مالكيت در مناطق صحرايى و بيابانى نه روشن است و نه دقيق و چنين است در مناطق زراعى و معادن.اما از اوضاع و احوال مالكيتها در دو قرن اول و دوم،مواد بسيارى در اختيار داريم ولى تحولاتى كه در قرون بعد حاصل شده باز هم اطلاعات ما از آنها اندك است.
اما مدينه وضعش فرق مىكند؛زيرا هجرت رسول خدا-ص-به آنجا بود و او باقى حيات خود را در آنجا زيست.رسول الله به مردم مدينه اعتماد داشت؛زيرا با اسلام رابطهاى استوار داشتند.بنابراين از اوضاع و احوال آنجا اطلاعات وسيعى در دست داريم.
پوشيده نيست كه مدينه منطقۀ زراعى و مسكونى بود.از مزارع اهل مدينه اخبار زيادى به دست ما رسيده است.اغلب آن مزارع در واديهاى بزرگ بوده است بويژه در مهزور و مذينب و قناة؛يعنى در جنوب غربى آن و نيز از قبا و حرّۀ زهره و در شمال شرقى آن در حدود تمغ و يثرب.اما عقيق آبادانىاش از زمان عمر بود.از آنجا كه اين اراضى مزروع بودهاند،بطور