340برخوردار گردد.در اوايل عهد اموى،مورد توجه خلفاى اين سلسله واقع شده بود.حتى امويان بسيارى از رجال حجاز را در امور دولتى وارد كرده بودند و همواره عطاياى خود را به وسايل گوناگون به مردم حجاز ارزانى مىداشتند.بنابراين علل در حجاز بيش از ديگر اقاليم اسلامى تحولات اقتصادى ايجاد شد به عبارت ديگر حجاز ميدان وسيع اين تطورات گرديد.
بايد اعتراف كرد كه وقتى مىگوييم حجاز حدود مشخصى را در بر نمىگيرد،قدما در تعريف حجاز و تحديد حدود آن اختلاف دارند.ولى من بحث خود را محدود مىكنم به همان سرزمينى كه شمالش خليج عقبه است و جنوبش طائف و مغربش درياى سرخ و مشرقش اطراف مدينه.اما براى ضريّه و ربذه مبحث خاصى قرار مىدهم؛زيرا اين دو مكان از نجد هستند و صحراى لم يزرعى آنها را از حجاز جدا مىسازد.
محققان زيادى احوال اجتماعى و اقتصادى اسلام را مورد بحث قرار دادهاند.ولى اين بحثها يا كلى و يا منحصر به اقاليم مفتوحه؛چون عراق و مصر بودهاند.اما دربارۀ حجاز كسى را نديدهام كه در آن وادى گام زده باشد جز«لامنس»كه در بحث خود راجع به طائف به وضع اقتصادى حجاز هم اشاره كرده است و در كتاب خود«مهد اسلام»به احوال حجاز و تحولات آن نيز پرداخته است.ولى تحقيقات او با وجود طول و تفصيلى كه دارند چندان اقناع كننده نيستند.يا از اين جهت كه مسائلى كه او مطرح كرده،غير از آن مسائلى است كه ما به دنبال آن هستيم يا به سبب طرز تفكر خاص اوست.البته لامنس در مباحث خود داراى روش سالمى نيست.
فرو گذاشتن اين موضوع با وجود اهميت بسيارى كه دارد،به نظر من از اين رو است كه بيشتر محققان براى تحقيقات خود از يك نوع منابع شناخته شده بهره جستهاند كه غالبا بحث در موضوعات معينى را مد نظر قرار دادهاند در حالى كه اگر بخواهند موضوع را از جميع جوانب آن مورد بحث قرار دهند مىبايست در كتابهاى جغرافيا و فقه هم به جستجو پردازند يا اخبار اقتصادى و اجتماعى را با مطالعه سراسر كتابهاى تاريخ و تراجم گردآورى كنند كه البته كارى دشوار و جانكاه است.
ديگر آن كه زبان آن عصر تا حدودى با زبان اعصار بعد فرق دارد.هر جامعهاى در يك دوران خاص واژهها و تعابير خاص خود را به كار مىبرد كه در دورههاى بعد يا از استعمال افتاده،يا با معانى ديگر خلط شده يا تحول يافته است.به گونهاى كه شناخت معناى اصلى آن