77رسيد كه بايد به امام زمان عليه السلام متوسل شوم. به خواهران كه همگى آمادۀ توسل بودند و خود را مضطر مىديدند، توصيه كردم با قرائت آيه كريمۀ أَمَّنْ يُجِيبُ ... به حضرت زهرا عليها السلام متوسل شوند و امام زمان را بخوانند، با خواندن دعاى فرج دلها شكست و حالى پيدا شد و نسيم فرجى وزيدن گرفت، با مشورت راننده و شخص همراه به خيابان اصلى رفتيم و توقف كرديم تا روز فرا برسد، چون عرفات در آن زمان روشنايى كافى نداشت، نگرانى از جداشدن از كاروان، هم براى ما جدّى و نگرانكننده بود و هم براى گروه برادران و از همه بيشتر براى مدير.
همينطور كه در بالاى باربند در خيابان اصلى حركت مىكرديم، شخص شريفى كه آثار عظمت بر جبينش هويدا بود، مقابل ماشين آشكار شد و به راننده فرمان داد «إلى هنا» يا «من هنا حرك » و مانع ما از حركت به مسيرى شد كه تصميم داشتيم، برويم، راننده پياده شد و اصرار كرد كه مانع حركت ما نشود، ولى او با صورتى باز و تبسّم بر لب جملۀ «من هنا» را تكرار مىكرد.
بالأخره من پياده شدم و خود را به عنوان هادى جمعيت