76
و نمونهاى ديگر
شخصى به نام آقاى على اصغر بلاغى مىگويد:
«در سال 1356، در مسير حركت به عرفات، در كاميونى، با يك مرد و يك راهنما با گروه خواهران، همراه بودم و مدير گروه همراه ماشين مردها رفت. در برخورد با يك چراغ خطر، ميان ما و مدير گروه جدايى افتاد. در كف ماشين فرشى پهن كرده بودند تا خواهران بنشينند. و من با آن مرد، در بالاى اتاق راننده روى باربند نشستيم. راهنما هم كه مردى از لبنان بود، در كنار راننده بود.
از ساعتى كه وارد عرفات شديم. در هر مرحله، با پليسى روبرو مىشديم كه اعلام مىكرد جاده يك طرفه است و با كلمه «روح الىٰ مِنىٰ» به سمت منا هدايتمان مىكرد. به هر حال براى ورود به عرفات، به منا رفتيم.
در مرحله بعد، راهنما پياده شد تا چادرها را پيدا كند امّا رفت و برنگشت و راننده هر چه از پليس راهنمايى مىخواست، جواب درستى نمىدادند. پسرى نوجوان با عنوان «كشاف» را همراه نمودند، ولى او هم دورى زد و نتوانست پيدا كند. در نتيجه او هم رفت و نيامد. به نظرم