105به شما نگفتم نمىشود زائران را در اين وضعيت به مسجدالحرام برد؟ يكنفر از حاجيان ساوهاى گم شده و شما بايد بمانى و او را پيدا كنى و با هم به عرفات بياييد!
گفتم: بسيار خوب، حرفى ندارم.
زائران با ناراحتى و تأثر به من نگريستند و من هم نگاه حسرتآميزى به آنان كردم و بيرون آمدم. اما اطمينانى در قلبم وجود داشت كه گويا گمشده را به زودى خواهم يافت. ابتدا به طرف قبرستان ابوطالب آمدم، سورۀ حمد را خواندم و ثوابش را به رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه كردم، آنگاه به طرف مسجدالحرام رو كرده، به آقا امام زمان عليه السلام عرض كردم: يابن رسولاللّٰه، به يقين شما اين روزها در اين سرزمين حضور داريد، عنايت كنيد زودتر گمشدۀ خود را پيدا كنم.
اين را گفتم و راهى مسجدالحرام شدم.
آن سالها، وسيلۀ نقليه بسيار كم بود، بيشتر حاجيان لبيكگويان و پياده به سوى منا و عرفات در حركت بودند، من ازسويى حاجى گمشده را دقيق نمىشناختم و از سوى ديگر اگر او لباس معمولى مىداشت شايد زودتر مىتوانستم وى را پيدا كنم، ولى الآن همه محرم