42حوادث باشد. او به چشم خود ديد كه خلافت از ابوبكر به عمر و از وى به عثمان انتقال يافت و در دورۀ اين مرد، نبردى آغاز شد و آتشى افروخته گشت كه تا به امروز خاموش نشده است.
او به گوش خويش بانك عايشه را شنيد كه مردم را به شورش مىخواند و خون عثمان شهيد! را مىجويد و مىگويد:
گروهى ناچيز از مردم شهرها و دستهاى از بندگان مردم مدينه در ماه حرام خون حرام را ريختند، به خدا كه انگشت عثمان از يك دنيا مانند ايشان بهتر است. بر شماست كه به كيفر آنان برخيزيد تا عبرت ديگران شود.
و خود در جنگ جمل فرماندۀ لشكرى مىشود كه بر امير المؤمنين على عليه السلام خروج كرده است. نه على عليه السلام كشندۀ عثمان است نه مردم را به كشتن او برانگيخت و نه از كشتن او رضايت داشت، نه عايشه از عثمان خوشدل بود. نه خونخواه او بلكه عايشه خود مردم را به مخالفت عثمان مىخواند و كرداروى را نكوهش مىكرد.
تاريخ نويسان فراموش نكردهاند كه چون عثمان از عطاى عايشه كاست، غضبناك شد و روزى كه عثمان خطبه مىخواند جامۀ پيغمبر را به مردم نشان داد و فرياد زد: اى مسلمانان اين جامۀ پيغمبر است، هنوز كهنه نشده در صورتى كه عثمان شريعت او را كهنه كرد و بسيار اتفاق مىافتاد كه مىگفت اين نعثل را بكشيد كه كافر شده.
هيچ يك از تاريخ نويسان ترديدى ندارند كه اگر على پس از عثمان به خلافت نمىرسيد، عايشه به شورش بر نمىخاست.