17خاموشى فرمود: «ادنى فرد مسلمانان، مىتواند هر كس را پناه دهد» همچنان خاموش و آرام نزد زينب كه در انتظار عكس العملِ فريادِ خود بود، رفت و فرمود:
- او را گرامى دار ولى نزد تو نيايد كه بر او حلال نيستى. زينب كه از فرط خوشحالى مىلرزيد، گفت:
بلى به خدا سوگند! ولى آيا مال او را بدو نمىدهيد؟ پدر او را پاسخ نگفت و نزد اصحاب خويش مراجعت كرد و دستهاى را كه قافله را اسير گرفته بودند، طلبيد و فرمود:
چنانكه مىدانيد اين مرد، خويش ماست و شما مالى از او به دست آوردهايد، خدا اين مال را روزى شما كرده ولى من دوست دارم شما نيكو كارى كرده، مال را بدو بدهيد! اگر هم نپذيريد مختاريد! گفتند:
- مال او را بدو مىدهيم!
ابوالعاص زن پيشين خود را وداع گفت و دوست سابق و شوهر خالۀ خود را ستود و به مكه رفت و وامهايى را كه بر عهده داشت پرداخت، سپس از مردم پرسيد: كسى را برذمۀ من وا مىمانده است؟ گفتند، نه، گفت:
پس بدانيد من مسلمان شدم! و از آنجا به مدينه مراجعت كرد تا با دوست خويش بيعت كند و براى بار دوم زينب را به زنى بگيرد.
ليكن زينب براثر حادثهاى كه در راه مكه و مدينه براى وى روى داد درگذشت و چنان بود كه يكى از كافران به شكم او ضربتى زد و بر اثر آن ضربت. زينب طفلى را كه در شكم داشت سقط كرد.