54او را به دار آويزد، گفت: شما من را مىكشيد، من هم كار خود را كرده چهار هزار حديث دروغ ساختهام و آنها را در ميان روايات شما گنجاندهام.
«وقدم مكۀ تمرّداً وانكاراً على من حج و كان يكره العلماء مجالسته و مسائلته لخبث لسانه و فساد ضميره، فأتى أباعبدالله7 فجلس اليه فى جماعۀ من نظرائه، فقال: يا أباعبدالله ان المجالس أمانات ولابد لكلّ من به سعال ان يسعل، افتأذن لى فى الكلام؟ فقال: تكلّم، فقال: الى كم تدوسون هذا البيدر، وتلوذون بهذا الحجر، و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطوب والمدر وتهرولون حوله هرولۀ البعير اذا نفر، ان من فكر فى هذا و قدر علم ان هذا فعل أسّسهُ غير حكيم و لا ذى نظر، فقل فانك رأس هذا الامر و سنامه و ابوك اُسّه و تمامه.»
«ابن ابىالعوجاء به مكه رفت تا تمرّد و الحاد خود را آشكار گرداند و بر كسانى كه به حج آمدهاند انكار نمايد، چون مردى گستاخ و بدزبان و داراى نيت فاسدبود، علما نشست و برخاست و سؤال و جواب با او را دوست نمىداشتند، در ميان جماعتى از همفكران خود حضور ابوعبدالله حضرت صادق7 آمده نشست، گفت: اى ابا عبدالله، مجالس امانت است و هر كس در سينه سرفهاى دارد ناچار بايد سرفه كند، آيا اجازۀ سخن به من مىدهى؟ حضرت فرمود: بگو، گفت: آخر تا چند اين خرمن را زير پاى خود مىكوبيد و به اين سنگ پناه مىبريد و اين خانهاى را كه با آجر و سنگ برپا شده مىپرستيد و مانند شتران رميده، گرد آن هروله مىكنيد، بهراستى كسى كه در اين فكر كند و بيانديشد، مىداند كه اين