49مىدانيد كه حضرت ابراهيم تا سنين پيرى از داشتن فرزند محروم بود و از اين بابت بسيار به درگاه خداوند دعا مىكرد، تا اين كه روزى از روزها ساره همسر باوفاى حضرت كه خود نيز از اين وضع رنج مىبرد بر ذهنش خطور كرد و تصميم گرفت كنيزش هاجر را كه ساليان دراز از هيچ خدمتى فروگذار نكرده بود و به خاطر بردگى از نعمت مادر شدن مأيوس بود به ازدواج ابراهيم درآورد تا لااقل شوى عزيزش از اين فراق رهايى يابد و چشمانش به فرزندانى پاك و صالح روشن شود. مقدمات كار به زودى انجام شد و به رسم آن زمان ابراهيم پيامبر كه چهره نورانىاش به گيسوان سفيد نيز آراسته شده بود به عنوان داماد به حجله عروسى هاجر رفت، و ديرى نپاييد كه هاجر پاكدامن فرزندى به دنيا آورد كه خانه سرد و خاموش پيامبر خدا را گرما و شادى بخشيد، هاجر كه اينك خود را واسطه اين همه شور و نشاط مىديد در پوست خود نمىگنجيد و از احساس مادرى فرزند پيامبر خدا بر خود مىباليد. هر چند ابراهيم همچون گذشته كمال خدمتگزارى و ادب و تواضع را در مقابل خانمش ساره داشت ولى سرانجام حسادت زنانه كار خودش را كرد و از ساره بامحبت و بخشنده هاجر به ابراهيم زنى ناسازگار و مخالف با حضور هاجر و نوزاد او كه حالا اسماعيل صدايش مىكردند ساخت.
ابراهيم كه تازه جسم سالخوردهاش به گرماى حضور تازه واردى كه پاره تن او بود قوت و شادابى مىيافت با مشكل جديدى مواجه شد و فكرش را سخت به خود مشغول كرد. با رسيدن فرمان از جانب خداوند، مسأله شكلى جدى به خود گرفت و ابعاد پيچيدهترى پيدا كرد. خداوند از ابراهيم مىخواست كه به درخواست ساره گردن نهد و رضايت او را