27آوردى، خدايا همين جا به شكرانه اين نعمت با تو عهد مىكنم كه اگر در اين سفر حج، زن بىهمراه و بىكمكى را ديدم تا حد توانم او را يارى كنم و بارش را به دوش بكشم، هرگاه خواست حرم مشرف شود با او همراه شوم.
على: نرگس! در مسجد نبودى ببينى چه جوانهاى پاك و باصفايى، طرف هنوز ازدواج نكرده ولى مىخواهد به حج برود، هنوز خانه ندارد ولى دلش براى آنجا مىتپد، عبرتآموزتر از همه جوانى تازه به تكليف رسيده بود كه مىخواست به نيابت از پدرش به حج برود.
نرگس: چه كرد؟
على: حاجآقا از او پرسيد پدرت كجاست؟ جوان گفت: آقا پدرم چندسالى است كه در خانه زمينگير شده و نمىتواند حركت كند. روحانى پرسيد: وضع ماليتان چطور است؟ جوان گفت: مال چندانى نداريم، خيلى از وسايلمان را هم فروختهايم و خرج مريض كردهايم. روحانى پرسيد:
پس چرا مىخواهيد برايش حج انجام دهيد؟ جوان گفت: آخر پدرم قبلاً ثروتمند بوده ولى بىتوجهى كرده و به حج نرفته تا بالاخره به اين روز افتاده است، ما پرسيدهايم مىگويند چون حج بر او مستقر و واجب شده و مىتوانسته برود و نرفته است بايد حالا به هر ترتيبى كه هست برود، از اين خاطر با قرض و وام پولش را جور كرده و چون مريض است مرا نايب خودش قرار داده است. روحانى پرسيد: تو خودت از مال دنيا چه دارى؟ جوان جواب داد: من هيچ مالى ندارم. روحانى گفت: اگر مالى ندارى مىتوانى نايب پدرت شوى؛ ولى اگر خودت مال داشتى به طورى كه مىتوانستى براى خودت حج به جا بياورى يعنى مستطيع بودى، در اين