63در «زيارت»، هنگام حضور در برابر مرقد امامان، «حال» را، بر «قال» مقدم دانستن و «برون» را آينۀ «درون» ساختن.
و... بالأخره «عارفاً بحقّه» زيارت كردن، كارى است دشوار، كه تنها از عارفانِ دلآگاه و از شيفتگان معرفتآموز ساخته است.
روح زيارت، همان ارتباط معنوى داشتن و رابطۀ قلبى پيدا كردن با امام است.
پيدا كردنِ «حال» در زيارت، درگرو معرفت و علاقه است.
يافتن خضوع و خشوع در مزار امامان، در سايۀ توجه و التفات به موقف و جايگاه و مقام است.
عارفان به عظمت امام، آگاهانهتر زيارت مىكنند.
عاشقانِ جلوۀ امام، شيفتهتر ديدار مىنمايند.
ولىّ شناسان بزرگ، در زيارتشان به گونهاى ديگر سخن مىگويند.
با «حضور»شان تكلّم مىكنند، با «نگاه»شان حرف مىزنند، با اشكشان در حرم سخن مىگويند و هديۀ دل و دين نثار مىكنند، با التهاب و شوقشان عشق را زمزمه مىكنند.
آن «حال» كه دارند، ديدنى است نه گفتنى، يافتنى است نه بافتنى، چشيدنى است نه شنيدنى.
لذت آن ديدار، نه به بيان مىآيد و نه در وصف مىگنجد و نه قابل انتقال به ديگرى است، آنجا دل است كه رابطه مىيابد، دلدادگى است كه ترجمان عشق است.
آنكه «معرفت» قلبش را آباد كرده باشد و از «محبّت»، سرمست باشد و شيفتۀ ديدار، وقتى به وصال مىرسد، شوق زيارت، تمام هوش و حواسّ و توجه او را به آن محبوب منعطف مىكند. به قول سعدى:
«به خاطر داشتم كه چون به درخت گل رسم، دامنى پر كنم، هديۀ اصحاب را. چون برسيدم، بوى گل چنان مست كرد كه دامنم از دست برفت...» 1.