274سلام بر كُند و زنجيرى كه از بوسه بر دست و پايت، قداست يافت، سلام بر مرقد نور افشانت، كه آسمان تيرۀ عراق را روشن ساخته است، سلام بر تو، و بر پدران، و فرزندانت، و بر شيفتگان و پيروانت،
سلام بر تو كه مايۀ افتخار اسلامى، و شيعه، به وجود تو مىبالد، و ايران، همراه عشق تو، پيكر فرزندان بسيارى از نسل تو را در آغوش كشيده است.
خراسان، راضى است كه «رضا»ى تو را دارد،
شيراز، حمد مىكند كه «احمد» تو در آنجاست،
قم، «عاصمۀ» تشيع و فقاهت، «معصومۀ» تو را دربر دارد،
و شهرها و روستاهاى بسيار، نوادگان تو را، چونان گنجى در سينههاى خود به امانت نگه مىدارد، و هركدام، منبع بركتهاى فراوان!
حتى «حوزه علميه»، درخت پرثمرى است كه در بوستان حرم دخترت روييده و شكوفهاى است كه بر شاخۀ «حرم اهلبيت»، شكفته است. و... انقلاب اسلامى ايران، عطيهاى الهى، بهدست پيشوا و امامى «موسوى» نسب بود، كه خون«اهلبيت» را در رگها و محبت «عترت» را در دل داشت.
سلام بر آن اماممعصوم و مظلوم، درود بر اين امام رهبر راحل.
اما نگاهى هم به سخاوت پرپر، حضرتجواد(ع) كه در كنار جدش آرميده است.
در اينجا نيز، هدف شناساندن چهره و شخصيت «جوادالائمه» نيست.
اماممحمدتقى، حضرت جواد(ع)، پيشوايى كه بيست و پنج بهار را روياند و شكوفاند و خود، فروزانتر از خورشيد، تابيد و درخشيد و خورشيد را به خجلت واداشت.
آنكه سخاوت باران را داشت، و كرامت دريا را و زلالى آب را. آنكه «جود»، قطرهاى بود، در پيشانى بلندش، و «علم»، غنچهاى بود از گلستان وجودش، و «حلم»، گوهرى بود، از گنجينۀ فضايلش.
«جواد» بود، «تقى» بود، «منتجب» و «مرتضى» بود، فرزند «رضا» بود، راضى به قضا بود. علمش گسترده چون دريا بود. مأمون عباسى با همۀ دشمنىاش با او، چارهاى جز