24محبّ است.
اگر با ديگرانش بود مِيْلى
چرا جام مرا بشكست ليلى؟
در يك كلمه، جوهر ناب زندگى، و روح حيات، عشق و محبت است و زندگى بىمحبت، خشك و سرد و بىروح است. منتها بايد محبوبها و معشوقها، شايستۀ محبت و عشق باشند و ارزش آن را داشته باشند كه انسان، عشقش را به پاى آنان نثار كند و «دل» را خانۀ «حبّ» آنان سازد. معشوقهاى برين، در فرهنگ دينى، خدا و رسول و ائمۀ معصومين و پاكمردان و صديقان و شهيدانند كه لايق محبتاند. دين هم بر پايۀ محبت مىچرخد و اساساً به تعبير امامصادق(ع) دين، چيزى جز محبّت نيست: «
هَلِ الدّينُ إِلاّ الحُبُّ ». 1
ولى روشن است كه اگر محبت آمد، به دنبالش، طاعت و عبادت و عبوديت و همرنگ شدن با محبوب و سنخيت يافتن با معشوق و حركت در راستاى خواستۀ او و عمل بر طبقِ رضاىِ حق و... همه و همه به دنبال مىآيد. محبتى كارساز است كه از قلب به اندام سرايت كند و از درون، اعمال برون را كنترل و هدايت نمايد.
«محبت»، پشتوانۀ «زيارت»
آنكه عشق و شوق داشته باشد، به زيارت هم مىرود.
براى عاشقِ شائق، نهتنها خودِ محبوب، جالب و جاذب است، بلكه هر چيزى هم كه به گونهاى رنگ تعلّق و رايحۀ انتساب به او را داشته باشد، مطلوب و جاذبهدار است و دلداده را بهسوى خود مىكشد.
در زيارت چنين است. چگونه مىشود كه عاشق خدا و دوستدار پيامبر و اهلبيت، و محبّ صالحين و صديقين و شهدا و اولياءالله، شوق ديدار خانۀ خدا و بيتالله و مزار و مرقد و خانه و شهر و ديار معشوق را نداشته باشد و شيفتۀ ديدار كعبه و مدينه و مزار ائمه و قبور صالحين و شهرهاى خاطرهآميز و شوقانگيزى كه ريشه در فرهنگ دينى ما