38پيمان، برسر يك فرزند و قربانى او براى خدا، ابراهيموار كارد بر دست برده ليك قرعه به كار مىافتد و پروردگار ارادۀ خود را بر ماندن عبداللّٰه جارى مىسازد تا از صلب او عصارۀ هستى و نمونۀ گيتى پاى در جهان گذارد و افتخار پدر بودن بر چنين فرزندى بر تارك او بدرخشد...
به كوچههاى مدينه باز مىگردم
از كنار بارگاه خوشتراش او عبور مىكنم؛ با گامهايى كه عقب ماندهاند، گويا ميل رفتن ندارند و بر ماندن بر اين تكّه جا اصرار مىورزند، ليكن بايد مسير را پيمود؛ چراكه انسان براى ايستايى نمانده و جوهر وجودىاش بر ناايستايى و جنبش نهادينه شده و حركت، ذات و باطن اوست. پس آنان را با خود همراه مىكنم و به كوچههاى مدينه باز مىگردم. گرد و غبار فضاى شهر را فرا گرفته و برگهاى خشك خرما، خاك تفتيده را فرش كرده است. نسيمى سوزان در كوى و برزن، مفتون ديار نام آوران قدم مىزند و چهره رهگذران را در نقاب فرو مىبرد. افسون بىخبرى ذهن آدميان را به اسارت برده و سايهها را بر آسمان شهر چيره كرده است. ابرهاى تيره نور را به پستو كشانده و رگبارهاى شديد، جوىهاى سيلابگون را بر دامان خاك گرفته، كوچهها به راه انداخته است.
آبهاى گلآلود پيچ و خم كوچههاى مدينه را پشت سر مىگذارد تا مردم در خانه رفته بهانهاى پيش آورند و شمشيرها در غلاف