11كنار پنجره نشستم. هنوز نيمى از هواپيما خالى بود. وقتى آرام گرفتم، درد مچ پام شروع شد. تازه به خودم آمدم كهاى دل غافل چه كارى كردهام. سفر حج و اين جور حرص و جوش خوردن و حق ديگران را ضايع كردن؟!
تصميم گرفته بودم توى اين سفر كمى آدم بشوم. اين قدر حرص دنيا را نخورم و حضور قلب پيدا كنم. زير لب استغفراللّٰه گفتم و در انتظار پرواز چشم به بيرون دوختم.