96غفلتها و عصيانها و ناشكرىها و فرومايگىها و مظالم و معايب و معاصى و گردن فرازىها و بى وفايىها و غرورها و تباهىها و... و گناهان خويش افتادم و بر خود لرزيدم. روح خويش را در ژرفنايى يافتم كه ديده نمىشد و جسم خويش را بر بلنداى قلّهاى كه از دركش عاجز بودم. جسمى مُحْرم و روحى عاصى و پيوند ميان اين دو، چه دست نا يافتنى...! و در مرز نوميدى، خويش را ميهمان خدا يافتم كه بخشنده بود و سريعالرضا، و اين جرقّۀ اميدى در دلم زد.
نور هدايتى كه هميشه از پرتگاه يأس و نوميدى نجاتم مىداد و اين بار نيز...!
قلبم را مستعد دعا يافتم و دعا كردم و لبيك گفتم و باز دعا كردم و تكرار دعاهاى گذشته... تا سواد مكه پيدا شد. ساعت حدود دو و نيم بامداد بود. نيم ساعتى براى كنترل رواديد در بيرون مكه و سپس داخل مكه شديم.
مكه، محل نزول وحى
مكه، شهر كعبه، زادگاه پيامبر صلى الله عليه و آله ، زادگاه اسلام، زادگاه على عليه السلام ، قدمگاه پيامبران خدا، قدمگاه ابراهيم عليه السلام ، اسماعيل عليه السلام ، هاجر، خديجه. محل نزول وحى. اينجا خدا با انسان حرف زده است. جبرئيل بر كوههاى اين شهرِ محصور در ميان كوهها قدم گذارده و بارها بارها، راه ميان آسمان و زمين اين شهر را طى نموده است.